به گزارش خبر، محمود سلطانی آذین در یادداشت ارسالی با موضوع "یعنی جوجه کلاغها را هم ما سیاه میکنیم؟!" به پایگاه خبری گزارش خبر آورده است؛
چندین سال بود هر وقت نام «اکبر اکسیر» را زیر شعری در مجله میدیدم گمان میکردم او آدم بزرگی است. خیلی بزرگ، که شعر و نام او را در مجله چاپ میکنند. بعدها که خودم بزرگ و بزرگتر شدم فهمیدم نه بابا، «اکبر اکسیر»ی که پنجاه سال پیش برای مجلههای هفتگی آن زمان شعر میفرستاده حتی چند ماهی از خود من هم کوچکتر بوده، بدون حتی یک تار مو در صورت یا پشت لب. و چه بسا در شرایطی مثل من. با این تفاوت که او آن زمان در خیابانها و پیادهروهای آستارا پرسه میزده تا از میان دختران شهر، یه گوله نمک نصیبش بشود، که شد، «ملیحه». من هم در محلة جلفای اصفهان و در میان دخترکان مسلمان و ارمن، بی هیچ دستاوردی. امان از بی دست و پایی! فشردة سخن این که، من و او هر دو، زاغ سیاه دختران شهر و محل خود را چوب میزدیم(اعتراف بزرگ) اما، من کجا و او کجا؟!
این را گفتم که با ضرص قاطع اعلام کنم میان این هفت و نیم میلیارد جمعیت سیارة زمین، تنها من هستم که عبارت «اکبر اکسیر از آستارا» را از پنجاه سال پیش، تاکنون که ایشان بر بسیاری از نوجوانان، جوانان و حتی میانسالان سِمت استادی و بزرگتری دارند، در یاد و خاطر دارم. (اگر کس دیگری هم هست با چنین پیشینه و چنان ادعایی، زمان و مکان عرض اندام و دفاع برای او در همین مکان مقدس محفوظ است البته).
و اما اگر قرار باشد کسی از کسان این روزگار دَم به ساعت هوش و حواسش جمع باشد و هر دو سه روز یکبار(شاید هم کمتر) سخن تازهای بیاورد، هر چند ماه یکبار(شاید هم کمتر) آنها را جمعآوری کند و هر سال(یا کمی بیشتر) آنها را در قالب کتابی به چاپ برساند، بدون شک آن کس، کسی نیست جز اکبر اکسیر. «اکسیر»ی که در سالهای تازه گذشته و با در انداختن طرحی نو با نام «فرانو» شیوة سخن خود را عوض کرده بلکه آسانتر و بهتر به گوش دل و جان مخاطبانش بنشیند.
در واقع ایشان زحمت خود را کشیده و دارد میکشد بلکه ما بفهمیم چطور یک مفهوم سخت و زمخت را میشود شیرین بیان کرد؟ چطور یک موضوع ساده را میشود پیچاند و در مخ مخاطب فرو کرد؟ چطور یک موضوع پیچیده را میشود آسان به زبان آورد؟ و چطور میشود در یک عبارت بظاهر ساده، دو مفهوم را گنجاند و مخاطب را وادار به فکر کرد؟ به عبارت خودمانی هیشکی مث آقای اکسیر نمیتونه هرچند گاهی سخن نو بگوید و کام خوانندگانش را شیرین کند، هیشکی. (هر کی هست در همین ستون اعلام کند تا مراتب رایگان اعلان شود.)
اکبر اکسیر از زمان برافراشتن پرچم فرانو، یعنی بیست سال پیش تاکنون، و در نتیجة آثاری که پشت سر هم به جامعة ادبی پیشکش کرده، تولید مثل هم داشته، تعداد انگشتشماری که پشت سر او به صف شده و همگی آمادة تکثیر. خدا زیادشان کند.
هم او که از زمان نوجوانی، تاکنون، در گسترة ادبیات فارسی(و گاهی آذری) بسیار خوانده، آموخته، اندیشیده، آموزانده، نوشته، سروده، ابداع کرده، پایمردی از خود نشان داده و دَه و اَندی اثر ادبی خلق کرده و بحق صاحب نام و عنوانی شده است.
بیشتر آثار جناب اکسیر هم در زمینة طنز بوده که همچون «مروارید»هایی در تهران چاپ، و در سراسر کشور «نشر» پیدا کرده است (بفرمایید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند، پستة لال سکوت دندان شکن است، گزينه اشعار طنز فرانو، ما كو تا اونا شيم؟ مارمولكهاي هاچ بك، مالاریا، ملخهای حاصلخیز و رادیاتور).
تازگیها هم چشممان به جلد و جمال کتاب طنز تازهای از ایشان روشن شده با موضوع محیطزیست و با نام «جوجه کلاغها سیاه به دنیا نمیآیند بعداً سیاه میشوند». واقعاً اینجوری است؟ یعنی ما آنها را به روز سیاه مینشانیم؟
باری، عنوان این کتاب هم مانند کتابهای دیگر، کلمه به کلمه و حرف به حرف، از متن کتاب گرفته شده بی هیچ زحمتی. اشکالی هم ندارد چون خوشبختانه هیچ قید و بند یا قانون و آییننامهای در این زمینه وجود ندارد.
راستش نمیدانم آیا موضوع محیطزیست (با اهمیت فراوانی که دارد) دغدغة همیشگی اکسیر بوده که در این برهه زمان و در این کتاب چنین یکباره رخنمون شده؟ یا اینکه نه، رخدادهای ناگواری که در چند سال گذشته متوجه محیطزیست شده او را حسابی دمق کرده و چنان بر سر ذوق آورده که چنین شده است.(درون نوشت: نویسندگی است دیگر. بسا پیش میآید که یک نویسنده، تا حالش گرفته نشود سر حال نمیشود و ذوقش چنان شکوفا نمیشود که بنشیند و اثری، حتی زیبا و دلنشین، خلق کند. اسمش را هر چه میخواهید بگذارید. توضیحات بیشتر را از بزرگترهایتان بپرسید که اینجا گفتنی زیاد داریم).
بهرحال، مهم هم نیست که چه به سر نویسنده محترم آمده و چه حالی پیدا کرده که چنین شده. بقول گذشتگان، ما چکار داریم که قُرمه را با قاف مینویسند یا با غین؟ ما دنبال گوشتهای داخل این خورشت خوشمزه هستیم. یعنی با نوشتههای شیرین و بامزه و چندلایهای با عنوان «فرانو» که این بار با موضوع خاص محیطزیست در این کتاب جا خوش کردهاند. اشارههایی به زیباییهای محیطزیست، و صد البته، و کنایههایی به زشتیهایی که بشر امروز بر آن رقم زده است.
محیطزیست ما( من، تو، او، ما، شما، ایشان) امروزه از هر سو و با هر وسیله و توجیهی توسط سودجویانی اندک اما زورمند و در برابر چشمان باز ما آلوده و تخریب میشود. سیر هم نمیشوند این سودجویان. از این رو، بر همگان از خرد و کلان فرض است که در راستای مهار کردن این خرابکاریها هر کاری که از دستشان برمیآید انجام دهند(حد و حدود کارهای مورد نظر را قانون مشخص مینماید). هر کس بهقدر همت خود. بدون شک یکی از مهمترین و در عین حال ظریفترین و ملایمترین روشها برای حساس کردن مردم در واکنش به تباهی محیطزیست و انجام کارهای مورد نظر، همانا استفاده از زبان هنر است که، از قضا خریدار هم دارد، حسابی.
چاپ و انتشار کتاب جوجهکلاغها سیاه به دنیا نمیآیند بعداً سیاه میشوند در عین حالی که شمارهای بر شمار آثار ادبی بهویژه طنز، افزوده بهلحاظ توجه به موضوع حیاتی محیطزیست هم اهمیتی فراوان دارد که باید بر آفرینندة آن آفرین گفت. آفرین جناب اکبر اکسیر، آفرین.
راستش، من خودم تا این زمان موفق به تهیه و خواندن این کتاب نشدهام(کاش این اعتراف به گوش جناب اکسیر نرسد) اما سوگند یاد میکنم آنچه را گفتم راست راست است. بیایید همین امروز و فردا همه با هم این کتاب را تهیه کنیم، بخوانیم و لذتش را ببریم.
نکتة ماقبل آخر این که: کتابهای جناب اکسیر بدون استثنا و به چند دلیل در شمار کتابهای خوب و بدون افزودنیهای غیرمجازی هستند که چنانچه در محل مناسب نگهداری شوند سالهای سال قابل استفادهاند. نخست این که شماری از آنها در مدت زمانی اندک به چاپ چهارم و حتی هفتم رسیدهاند. دلیل مهم دیگر هم این که تا بحال هر کس کتابهای جناب ایشان را خریده پس نیاورده است. اگر باور ندارید، از کتابفروشیهای معتبر بپرسید.
نکتة آخر هم، دستمریزادی است که باید به پویندگان راه ادب و هنر این مملکت گفت که در شرایطی چنین گرانبار و سنگین، کمر همت خود را همچنان راست نگاه داشته و تلاش میکنند کارهایی گرانسنگ عرضه نمایند تا چراغهای الوان باغ دانایی خاموش نشوند. تندرستی و شادکامی، ارزانی آنان باد.
نه، نه. صبر کنید. دست و چشم نگه دارید. هماکنون کتاب رسید.
آری، کتاب «جوجه کلاغهای سیاه» هماکنون به دستم رسید. چه خوب و بموقع!! کتابی در یکصد و سی و شش صفحه با یک مقدمه و یکصد و بیست و دو اثر فرانو که به یکی از هواداران محیطزیست تقدیم شده، ملیحه، همسر و یار همیشگی جناب اکسیر در حضر و سفر.
طی تحقیق و تفحص دقیقی که در این چند دقیقه و دربارة این کتاب بهعمل آمد بسیاری از ابهامها مرتفع شد. از جمله این که افشا شد جناب اکسیر آنچه را از آغاز تاکنون در باب محیطزیست سرودهاند جمعآوری کرده و یکجا در این کتاب به دوستداران و تلاشگران محیطزیست اهدا کردهاند.
از این رو، در برابر مقدمه(سخن آغاز) و آنسوی دیگر کتاب، یعنی در دو صفحة آخر هم، یادداشتی آمده از جناب دکتر رضا زمانی، مدیرکل محترم حفاظت محیطزیست گیلان. هم او که با طیب خاطر و تمامقد از این انجام این کار حمایت کرده و مُهر محکمی زده بر نقش استفاده از هنر در توسعة فرهنگ زیستمحیطی .
نام و موضوع هر یک از «فرانو»های آمده در این کتابِ نوچاپ هم، مستقیم یا غیرمستقیم، با اشاره یا با کنایه، آدمی را متوجه محیطزیست، طبیعت، و زیستمندان ریز و درشت، عجیب و غریب، موذی و غیرموذی میکند. مخاطب اصلی کتاب هم، کسی نیست جز موذیترین و مخربترین موجود جهان، چنانکه دانم و دانید.
عرض دیگری نمیماند جز نقل یکی دو نمونه از فرانوهای زیستمحیطی جناب اکبر اکسیر از کتاب جوجهکلاغها:
3مِتفورمین:
گلهای باغچه، با این که تقویم ندارند، خواندن و نوشتن نمیدانند، اخبار گوش نمیدهند، سرِ وقت جوانه میزنند، شکوفه میدهند.
زنبورها که لیسانس صنایع غذایی ندارند، عسل صد در صد طبیعی تحویل میدهند.
خاک بر سر آدمها که از گلهای پلاستیک، شِکر و موم مصنوعی، دیابت میسازند.
3احتمالات
این پارک پارکینگ میشود. این درخت تیر برق، این زمین چمن، آسفالت.
و من که امروز بهاصطلاح شاعرم، روزی یک تکه سنگ میشوم.
با لوح یادبودی بر سینه.
درست وسط همین میدان
3لَتیان
سد زدیم.
جلوی حرکت رودها را گرفتیم
اما ندانستیم
در جغرافی پنجم نوشته بود:
از بههم پیوستن چند رود،
دریاچه درست میشود.
3شکار
در غیاب فعالان محیطزیست
شیر باستانی، ببر مازندران به تاریخ پیوست.
پلنگ ایرانی زجرکش، گوزن و شوکا کباب شد.
پرندگان مهاجر را به خاک و خون کشیدیم.
شاهین و عقاب را به عربها فروختیم.
فلامینگوها را مسموم کردیم.
هر چه از درنده و چرنده و خزنده دیدیم شلیک کردیم،
و با گلوله آخر هم، محیطبان را کشتیم.
3 آژیر
ملیحه می پرسد
قورباغهها که این همه قوری قوری میکنند
حتماً حرفی برای گفتن دارند.
اگر زبان آنها را میفهمیدیم،
محیطزیست، نیست نمیشد.
میگویم قوری در ترکی یعنی خشک.
قوری قوری قور قور
یعنی ای بشر احمقِ غافل، عجله کن
تالابها در حال خشکیدناند.
دیگر، این شما و این هم جناب اکسیر، آن هم جوجه کلاغهایی که به دنیا میآیند تا ما سیاهشان کنیم.