به گزارش خبرنگاران گروه فرهنگ، هنر و رسانه گزارش خبر، وحيد رهام در سال ١٣٧١ دنيا آمد تا سن ١٢ سالگی در ايران بود و دوباره به اصرار پدربزرگشان مجبور شد دوباره به افغانستان برگردد و زندگی خود را در افغانستان ادامه دهد.
وحید رهام در گفتگوی اختصاصی گفت؛ ما در خانواده ٧ نفر بوديم، دو خواهر و سه برادر كه من پسر بزرگ خانواده هستم در خانواده ای خيلی معمولی بدنيا آمدم و پدرم شب و روز تلاش داشت تا ما درس مان را بخوانيم و بتوانيم آينده خوبی را رقم بزنيم و تنها نان آور خانه بود و هميشه بخاطر اينكه ما بتوانيم آسوده خاطر زندگی كنيم تمام تلاشش را میكرد.
رهام در ادامه زندگی خود بیان داشت؛ من تا كلاس ۱۲ در افغانستان درس خواندم ولی تلاشم اين بود هر چی زودتر دست بكار بشوم تا دوش به دوش پدرم كار كنم و بتوانم در مخارج خانه همراهی پدر كنم، دوست نداشتم پدرم تنها كار انجام دهد. من هركاری كه ميتوانستم و از دستم بر میامد ميكردم.
وحید رهام در ادامه گفتگو از سختی های مخارج زندگی خود بیان داشت؛ از قبيل كارهایی که انجام دادم؛ جوشكاری، گچ كاری، خياطی و گل دوزی بود.
خواننده خوش صدای نسل جوان بیان کرد؛ چون علاقه ی زيادی به طب داشتم رفتم در يكی از داروخانه هايی كه در هرات بود شاگرد شدم و شروع به كار كردم شبها وقتی در اتاق دلم ميگرفت ميزدم زير آواز ميخواندم تا اينكه اين موضوع كشيده شد به مدرسه كه هم كلاسی هایم هميشه تشويق به خواندنم ميكردند و ساعت هايی که بيكار بوديم برایشان آواز میخواندم حتی بعضی از معلم ها هم صدای من را دوست داشتند و برایشان ميخواندم تا اينكه برنامه ای در افغانستان شروع شد به اسم ستاره افغان كه با همكاری دوست هایم توانستم اشتراک كنم، سال اول تا چند مرحله ابتدايی پيش رفتم ولی نشد پيش بروم.
دوباره به هرات برگشتم ولی حرفهایی ميشنيدم از اطرافيان و اقوام که باعث میشد نخوانم ولی تسليم نشدم دوباره ادامه دادم برای سال بعد آماده شدم ولی باز هم اطرافيان تنه ميدادند كه نميتوانی و قبول نمیشوی نرو ولی رفتم تا اينكه قبول شدم و وارد برنامه اصلی شدم تا اينكه توانستم مخاطب های زيادی به خود جذب كنم و تا مرحله ٨ بهترين پيش بروم خيلی خوشايند بود برایم هميشه از خدا سپاسگزاری ميكردم و شكر ميكردم كه توانستم موقف اجتماعی بدست بيارم اين خوشحالی زياد طول نكشيد چون پدرم كه جيگر گوشه من و خانوادم بود مريض شد پدرم به مريضی ناعلاجی مبتلا شد نميتوانستم به چشمانش نگاه كنم شب ها در اتاقم طوری گريه ميكردم كه دلم ميخواست بخوابم و ديگه بيدار نشوم، اگر هم بيدار شدم پدرم سلامتی خود بدست آورده.
وحید رهام از افسردگی خود در زمان میریضی پدر افزود؛ يه آدم افسرده كه حوصله حرف زدن با هچكس رو نداشت حاضر بودم من بجای پدرم بميرم ولي پدرم سلامت یشان بدست بياورند، يكسال گذشت پدرم فوت كرد. روزهای بدی را سپری ميكردم.
رهام در ادامه صحبت های خود افزود؛ مادرم شد پشتيبانم و در هر لحظه همراه من بود تا توانستم دوباره برگردم ب روزهای اول، بعد از چند مدت مريضی را پشت سرگذاشتم كه چيزی از مرگم نمانده بود دلم به برادرم عليرضا كه يكسال از من كوچک تر بود جمع بود كه بعد من ميشود مرد خانه و حواسش به همه چيز است، عليرضا پسری مهربان و خوش قلب كه برای بهتر شدن حالم تمام تلاشش را كرد.
رهام نسبت علاقه خود و مادری که در تمام شرایط همگام و همراهش بود گفت؛ تنها چيزی که الان دارم يه مادری كه مثل فرشته هميشه كنارم است و هر چيزی كه تا الان بدست آوردم از دعای خير اين فرشته است، بلاخره روزها گذشت تا توانستم موقف اجتماعی بيشتر بدست بيارم.
وحید رهام در خصوص موفقیت و صحبت های پایانی خود گفت؛ با پخش كليپ ها و آهنگ هایم توانستم بيشتر مخاطب جذب كنم و سر پای خودم باشم تا اينكه ديری نگذشت كه اوضاع افغانستان روز ب روز خراب شد، در روزهایی كه جنگ روز ب روز شدت ميگرفت من و همكارم مجيب افضلی تنظيم كننده كارهای هنريم با اجرای يک آهنگ كه بتوانيم به مردم روحيه بدهيم و از نيروهای امنيتی كشورمان دفاع كنيم با تهديدهای جانی از طرف طالبان روبرو شديم، من مجبور شدم بخاطر اينكه جانم را نجات بدهم دفتر موسيقی ام را كه با كلی هزينه آماده كرده بودم، خانه و خانواده ام را رها كرده به كشور ايران مهاجرت كنم.
رهام در پایان گفت؛ با اينكه اين دوری سخت برايم تمام می شود ولی در ايران با هنرمندها و دوست های ايرانی آشنا شدم كه اين باعث مي شود دلتنگی ام كمتر بشود و بتوانم روحيه بگيرم و به كارم ادامه بدهم، من الان برای مدتی ساكن ايران هستم و دنبال اين هستم تا دوباره بتوانم كارهايم را، راه به راه كنم و دوباره بخوانم بدليل حسی كه به مردم و وطن خود دارم به موسيقی ادامه خواهم داد و برای مردم عزيزم خواهم خواند اميدوارم روزی برسد كه بتوانم دوباره برگردم به كشور خودم و در كنار مردم خودم زندگی كنم
به اميد صلح و آرامش كشورم
روابط عمومی و مدیر برنامه؛ مهناز امینی
نظرات شما ( 1 نظر )